یه شب هایی هست که می شود از غصه ی تنهایی تان تمام خیابان های خلوت شهر را با آسمان گریه
کرد... یه شبهایی هست که می شود پا به پای تمام مسافران غریب شهر بهدنبال نشانی از تو گشت....
یه شبهایی هست که میشود از غصهی بیصاحبی، ایستاد روی یکی از پل های هوایی شهر و روضهی
عمویتان عباس (ع) را گوشکرد و از آن بالا با عبور هر ماشین از زیر پل و به هر ضرب ِ روضه توی گوش،
هقهق گریه کرد و آرام شد... یه شب هایی هست که می شود با صدای گریه هایتان تا سحر دق کرد....
پ.ن ::
برای آرام شدن،
تنها به تکرار اسم تو بسنده می کنم ...
یا ایها العزیز...
موضوع مطلب :